تخیل بالاتر از علم است (آلبرت انیشتین). این گفته به جاست، چون هرآنچه که علم به آن رسیده ،ابتدا از تخیل شروع شده است و هیپنوتیزم چون تماما با تصویر همراه است و تصاویری از آینده را پیش روی ما میگذارد( میتوانید تکنیک های پیشروی و تخیل خلاق در ذهن آینده را ترسیم نمود)،میتوان گفت هیپنوتیزم مادر علم است ،چون اوج تخیل در حالت هیپنوتیزمی صورت میگیرد. مشکلات در سطحی که نمود پیدا میکنند ،در همان سطح برطرف نمیشوند،بلکه باید در سطوح عمیق حل شوند.
مشکلات در سطح خودآگاهی ایجاد شده و با آنها روبرو میشویم . مثلا شخصی که از سخنرانی در جمع میترسد ،به این مشکل آگاه است، درمان این ترس در سطح خودآگاهی ،نمی تواند بخوبی انجام گیرد ،بلکه باید در سطح عمیقتر ،یعنی ناخودآگاه ،درمان کامل و راحتتری انجام پذیرد.
به راستی چرا اینگونه است؟
چونکه یک سری نرم افزاری که باعث بوجود آمدن ترس میشوند را باید اصلاح نمود، تا به سمت یک عملکرد بهتر حرکت کنیم. طبق بررسی های علمی ،هیپنوتیزم را یک حالت مغز معرفی میکنند.
باید بدانیم که در مغز حالتهای مختلفی بوجود میاید،تمام آنچه که از حالتهای مغز میدانیم،به ابن برمیگردد که شما به هر چیزی که فکر کنید یا نگاه کنید یا در تصویر بیاورید و یا حتی به یاد خاطره ای بیفتید ،مغز یک متابولیسم خاص جداگانه ای خواهد داشت ،و جریان خون مغز، طبق آن حالت مغزی متفاوت خواهد شد تا آن عملکرد را بدرستی انجام دهد یعنی مصرف متابولیسمی و گلوکز و…که ماده اصلی سلول هستند متفاوت میشود و مهمتر اینکه در قسمتهای مختلفی از مغز این تفاوت بوجود می آید مثلا جریان خونی مغز، بصورت منطقه ای شده و هر قسمت مغز (شنوایی و یا بینایی و ..) بخشی از مصرف را انجام میدهند و باید در حدود ۱۰۰میلیارد سلول عصبی این برداشت و مصرف را انجام دهند، تا ما فکر فکر کنیم ،تا ما زنده بمانیم ،تا ما بتوانیم نگاه کنیم و …پس برداشت سلولی باید صورت گیرد و این برداشت بازده مصرفی وCO2 و مواد زائد تولید مینماید ،این اعمال ،با تغییرات الکتروآنسفالوگرافی همراه است. هر سلول زنده ای که فعالیت کند ،ATPآزاد نموده و منتج به یک سری انرژی میشود .
این انرژی در هر قسمت از بدن بصورت علمی و مجزا قابل اندازه گیری است .
بطور نمونه از قلب نوار میگیرند و فعالیت قلب را به شکل الکتروکاردیوگرام ثبت و بررسی میکنند و زمانی که از مغز گرفته میشود به شکل الکتروآنسفالوگرافی نشان داده میشود.از حرکت سلولی که گرفته شود به شکل الکترومیوگرام ثبت میشود، دقیقا مثل امواج زمین که در زلزله نگارش شده و به شکل گراف مشاهده میکنیم.پس وقتی مغز تمرکز میکند،یک متابولیسم و امواج مشخصی دارد،
طبیعتا با این استنادی که گفته شد نوروترنس میترهای خاصی هم آزاد می کند و زمانی که فکر نمیکند ،مثلا عشق ورزی میکند و یا به یاد یک جوک می افتد،حالتش عوض میشود و زمانی که خشم دارد ،حالتش تغییر میکند .
وقتی خشمگین باشد، احساس سردرد میکنید،چون اتفاقاتی در مغز می افتد که اسم این اتفاقات را ((حالت)) میگذاریم و این حالتها باعث می شوند در مغز تغییراتی بوجود آید، که حاصل خروجی آن اسید لاکتیک است.اسید لاکتیک یک هورمون نوروترنس میتر شیمیایی است که باعث انقباض عضلات شده و انقباض موجب تولید مادهPدر پایانه های حسی میشود و ماده P عامل درد میگردد (این واکنشها در سطح سلول بوجود می آید ).
اگر در آن زمان به شما یک خبر خوش(مثلا قبولی در کنکور) بدهند،حالت مغز عوض میشود یعنی جریان خونش تغییر می کند و میزان برداشت سلولی عوض شده،امواج مغزی نیز عوض میگردد،و حاصل خروجی این تغییرات آزاد شدن نوروترنس میتر،آنکفالین است و با آزاد شدن آن ،احساس درد از بین رفته و رفتارهای شخص،بعد از آن نیز عوض میشود ،شخصی که تا چند لحظه پیش خشمگین بود حالا شاد شده و حتی با اطرافیان شوخی میکند و همه این تغییرات نورو شیمیایی است.وقتی به شما گفته شود،درب خانه شما چه رنگی است؟ بخشهایی از مغز فعالیت میکنند تا رنگ را تشخیص دهید .
ولی اگر گفته شود درب بهشت چه رنگی است ؟ بخشهای دیگری فعالیت میکنند و قبلی ها در این رابطه کار نمیکنند،بلکه بخش جدید کارکرده و مایع درون مغز و سیستم نخاع شروع به تغییرات میکنند.
در گذشته تعریف افسانه ای برای هیپنوز گفته میشد ،تا اینکه تعریف تلقین ارائه شد و امروزه با سیستمهای تصویر برداری مغز، اثبات شده وقتی به سوژه فلج دست را القا میکنیم عملا نوروترنس میترها نمیگدارند دست حرکت کند و با ورود به فضای مغز سوژه،جریانی را ایجاد میکنیم که آن جریان نمی گذارد دست حرکت کند و با ورود به فضای مغز سوژه ،جریانی را ایجاد میکنیم که ان جریان مثلا کوری موقت یا فلج موقت و…میدهد.
در این حالت سلولهای زوج عصبی کارمیکنند ولی نوروترنس میترها تولید نمی شوند ،پس طبیعتا وقتی کسی دچار فلج هیستریک شده،مثلا شخصی مادرش فوت میشود ودر اثر این شوک،دستش فلج شده حالا وقتی ایموشن و حالت مغز را عوض میکنیم،نوروترنس میترهایی که در اثر تثبیت مغزی ،توسط ما انجام میشود ،باعث بهبودی این فلج خواهد شد.
پس اینگونه نیست که فقط تلقین صورت گرفته است.در هیپنوز به فضای سخت افزاری (مغز) ورود پیدا میکنیم و این فضای سخت افزاری کار خودش را کاملا دقیق انجام میدهد (یعنی نیاز نیست شما همه عملکردهای مغز و بدن و عصب و پیغام دهی و جزئیات را بدانید،درست مثل روشن کردن خودرو). تصور کنید ،پشت ماشین نشسته اید،سوئیچ را میچرخانید و ماشین روشن میشود و کاری با سیستم موتوری نداریم.
هیپنوتیزم هم عملکرد چرخاندن سوئیچ را دارد،با تصاویری که ایجاد میکنیم،تغییرات را بوجود می آوریم، مثلا میگوییم این دستت نیست و خمیر است،مغز مابقی کار را خودش انجام می دهد. در این حالت هورمونهایی که باعث ترشح ماده Pمی شوند و موادی که عامل اصلی وقوع درد باشند را ترشح نمی کند، پس درد حس نخواهد شد ،حالا جراحی و …با هیپنوتیزم انجام میگیرد.
خب علت چه میتواند باشد؟ علت این است که گیرنده هایی که باید عامل درد را دریافت کنند دریافتی نخواهند داشت ،چون دریافتی نمی کنند پس حس هم نمی کنند،چون حس نمیکنند،پیام درد از شاخه خلفی نخاع به مغز منتقل نمیشود و طبیعتا وقتی پیام منتقل نشود،پاسخی هم منتقل نخواهد شد.
در پایان به این جمع بندی خواهیم رسید که از دیدگاه نوروساینس،حالت هیپنوز و تمام آنچه در این حالت انجام میشود و فرآیندهای درمانی که صورت میگیرد،همه از مجرای نوروشیمیایی است.
اتفاقاتی در مغز حادث میشود و آن اتفاقات در مغز برانگیخته شده و روی امواج مغزی و امواج پتانسیل برانگیخته و روی امواج عصبی و حتی عضلانی اثر گذاشته ک نوروترنس میترهایی که ترشح میشوند (ترشح برخی کم و برخی زیاد میشود).
همه این تغییرات باعث درمان میشود و این تمام آن چیزی است که از هیپنوز علمی انتظار می رود.